شبانه (۳)
- Jamshid Shirani
- Sep 13
- 1 min read

فریدریش فون هاردنبرگ (نوالیس)
ترجمه جمشید شیرانی
ای شب، ای مامِ آسایش و راز!
با بالهای نرم خویش، مرا در آغوش کش،
تا از هیاهوی روز رها شوم،
و در سکوتت، دوباره جان گیرم.
ای ستارههای دور!
شما پیامآوران جهانی دیگرید،
که در آن درد و جدایی بی مفهوم است،
و تنها عشق و روشنایی حضور دارد.
ای شب، تو به من میآموزی
که هر اشتیاقِ راستین،
راهی به سوی جاودانگی دارد،
و هر اندوه، دری است به سوی نوری پنهان.
ای شب، تو تنها چراغِ راهِ دلهای خستهای.
با توست که میفهمیم
هر جدایی، پلی است به سوی وصال،
و هر غم، نشانه ی عشقی ژرف و بیکران.
در آغوش تو،
تمامی وحشت ها و تردیدها فرو میریزند،
و تنها امید و آرامش به جا میماند.
هر ستاره، چون یادِ معشوقی از دسترفته،
دل را روشن میکند،
و هر نفسِ شب، ترانهایست
که روح را با جهانی بیزمان پیوند میدهد.
ای شب، ای رازدارِ تمامی دلها.
تو مرا از بندهای روز رها میکنی،
و با دستهای پنهانت،
مرا به سرای آرامِ جاودانگی میبری.
ای شب، ای تنها معشوق دلهای خسته!
در آغوش توست آرامش جاودان،
و در سکوتت، سخن دلها به گوش می رسد.
با تو، دیگر هراسی از مرگ نیست،
زیرا مرگ، مانند خوابی شیرین،
ما را به سوی آنان که می پرستیم میبرد.
ای شب، تو رازدار تمامی امیدها و ملال ها هستی،
پل میان زندگی و جاودانگی،
و راهنمای دلهای عاشق به سوی نورِ پنهان.
باشد که خورشید هرگز دوباره مرا فرا نخواند،
و تنها تو بدرخشی،
ای شبِ پرشکوه،
ای چراغِ بیپایان جاودانگی.




Comments