top of page

شبانه (۱)

  • Writer: Jamshid Shirani
    Jamshid Shirani
  • Sep 12
  • 2 min read
ree

























فریدریش فون هاردنبرگ (نوالیس)*

ترجمه جمشید شیرانی

 

چه روشن بود جهان،

چونان پرستشگاهی ارجمند،

و زمین همچون اورنگِ آسمان.

آفتاب،

چراغی جاودانه بر فراز قربانگاه،

و هر سپهرِ شبانگاهی،

سرودی بشکوه.


اما تو، شبِ ژرف،

با رازهای پنهانت برآمدی،

و زمین از شکوه تو بر خود لرزید.

سایه‌های تاریک بال گشودند،

و پرده‌های روز را از هم دریدند.

آسمان در سکوتی ژرف فرورفت،

و ما در دل‌های خسته‌مان

به سوی تو پر کشیدیم.


ای شب!

تو تنها گشاینده‌ی دروازه‌های جاودانگی هستی.

بی‌تو زندگی،چیزی جز خوابی ناپایدار نبود.

تنها تو، ای شبِ سپنتا،

از سرچشمه‌های ژرفِ رهایی می‌نوشانی ما را.

تو روان را از بندهای روز می‌گشایی،

و او را در پرتوِ آرامت

به سرای جاوید می‌بری.

نیکبختی،

که با روز نمی‌توانست در آغوش‌مان بماند،

اکنون در جامه‌ای سیاه

پنهان به سوی ما بازمی‌گردد.


ای شب، تو تنها دروازه‌ای هستی

که ما را به سوی دوستدارانِ از دست‌رفته می‌گشایی،

و به سوی او که یگانه ترینِ تمامی عشق‌هاست.

چگونه مرا به سوی خود کشیدی،

ای شبِ ارجمند،

ای آسمانِ ژرف‌تر از ژرف،

ای رازآلوده ترین آغوش!

از کودکی،هر بار که خورشید خاموش می‌شد

و پرده ی سیاهی بر زمین می‌افتاد،

آوایی پنهان مرا می‌خواند

و اشتیاقی شیرین در جانم می‌رویید.

من احساس می‌کردم،

که در آغوش شب

رازی نهفته استکه روز از آن بی‌خبر است.

من به سایه‌ها گوش می‌سپردم،

به ستاره‌های دور می‌نگریستم،

و دلم از شوری ناپیدا لبریز می‌شد.

آری، یک بار نگاه شب مرا سراسر ربود

عابری آرام از کنارم گذشت،

چهره‌اش نورانی‌تر از هر سپیده‌دم،

و نگاهش فروزان‌تر از خورشیدِ نیمروز بود.

او به ژرفای دل من نگریست،

و هم در آن دَم،زنجیرهای روز از هم گسست.


ای شب!

از آن دَم تو برایم جاودانه شدی،

ملکوتی پنهان،

آرامگاهِ همه ی اندوه‌ها،

و سرچشمه ی تمامی تسلّی‌ها.

من به‌سوی تو آمدم

چونان عاشقی به سوی آغوش محبوبی.

تو مرگ را بر من گشودی،

اما مرگی که سرشار از زندگی‌ست؛

تو مرا به آنان پیوند دادی

که در غیاب‌شان قلبم می‌سوخت

در توست وصال،در توست آرامش،

و در توست رهایی از روزِ بی‌امان.

باشد که خورشید هرگز دیگر بر من نتابد.

باشد که تنها تو بر من بدرخشی،

ای شبِ جاوید،

ای تنها خورشیدِ جاودانگی.


*نوالیس تخلّص ادبی شاعر رمانتیک آلمانی، فریدریش فون هاردنبرگ (۱۷۷۲–۱۸۰۱) بود. مرگ نامزد جوان او، سوفی فُن کوهن، در سال ۱۷۹۷ او را برانگیخت تا سرودهای شبانه را بنویسد؛ مجموعه‌ای از شش قطعه در نثر و شعر که نخستین‌بار در سال ۱۸۰۰ منتشر شد. هفت ماه پس از انتشار سرودهای شبانه، نوالیس بر اثر بیماری سل درگذشت؛ همان بیماری‌ای که جان نامزدش را نیز گرفته بود. "گل آبی" او، که در رُمان ناتمام هاینریش فون اوفتردینگن معرفی شد، به نماد یگانگی رؤیا و واقعیت، متناهی و نامتناهی، و به‌طور کلی نماد تمام جنبش رمانتیسم آلمانی بدل گشت.

 
 
 

Comments


bottom of page