شبانه ها (۲)
- Jamshid Shirani
- Sep 12
- 2 min read

فریدریش فون هاردنبرگ (نوالیس)
ترجمه جمشید شیرانی
به کجا شتافتهاند روزها؟
چرا چراغِ خورشید بر من نمیتابد؟
از چه رو زمین خموش است،
و پردهای تاریک
برهمهچیز سایه افکنده است؟
به کجا میشتابد روان من؟
چرا شوری پنهان،
همچون پرندهای خسته،
به سوی سایهها پرواز میکند؟
ای شبِ عزیز!
تو دوباره آمدهای
تا مرا از روز جدا سازی،
و با بالهای سیاه و آرامت
قلب مرا در آغوش بفشاری.
چه شیرین است اندوهی که از سوی تو میآید،
چه لطیف است زخمی که بر دل مینهی.
در غیابِ تو، روز سرد و بیروح است،
اما با تو، هر اشک،
ستارهای بر سپهرِ جان میشود.
ای شب، تو رازدار تمامی امیدها و اندوهها هستی.
با توست که دل ما شکیبایی میآموزد،
و در مییابد که هر جدایی، آغازی تازه است.
تو مرا به سوی کسانی میبری
که در غیابشان قلبم میسوخت،
و در سایه ی خاموش تو،
آنان را دوباره مینگرم،
نه در زندگیِ روزمره،
بلکه در جهانِ آرامِ جاودانگی.
هر ستاره،
چون یادِ عشقهای از دسترفته،
بر دل ما میتابد.
هر نَفَسِ شب،
موسیقی خاموشِ ملال و امید است.
ای شب، ای مادر سکوت!
تو تنها کسی هستی
که مرا از بندِ زمان رها میکند،
و به سرچشمه ی ابدیت میرساند.
ای شب، ای تنها معشوقِ دلهای خسته!
در آغوش توست آرامشِ جاودان،
و در سکوتت، سخنِ دلهاست شنیدنی.
با تو، دیگر هراسی نیست از مرگ،
زیرا مرگ، مانند خوابِ شیرین،
ما را به سوی آنان که دوست داریم میبرد.
ای شب، تو گنجینه ی تمامی اسراری،
تو پُلی هستی میان رنج و شادی،
میان زندگی و جاودانگی،
میان دلهای عاشق و آسمانِ بیپایان.
باشد که هر روزِ روشن،
هرگز دوباره مرا به خود فرا نخواند!
باشد که تنها تو بدرخشی،
ای شبِ پرشکوه،
ای تنها چراغِ جاودانگی.




Comments