شبِ غوغا
- Jamshid Shirani
- Jul 15
- 1 min read
Updated: Jul 17

جمشید شیرانی
شب است و
چشم به راهِ خُرده ی خوابی
کوچه باغِ خاطره را
گز می کنم.
چشم درخت،
بسانِ ستاره،
می پایدم
به شکیبایی
و
دیوار،
بیدار،
ایستاده به گوش
در پایِ یادها
یادهای سنگی،
تندیس های هشیوار.
و باز،
من، مرغِ شب
و
مردمِ بیدار.
*
بگذار چشمِ خسته
بیاساید
ای جویبارِ واژه،
شریانِ خون و خشم،
ای
با هر نوات
سازِ سفر
با هر ندات
وزنِ سَحَر
با هر تپش
هرآینه آهنگ،
با هر اشاره
رنگی و نیرنگ
در کوچه باغ های تماشا.
*
آه،
چشمم به خواب نمی رود
در شبِ غوغا.




Comments