توفان
- Jamshid Shirani
- Jul 15
- 1 min read
Updated: Jul 17

جمشید شیرانی
شب،
تُندر و آذرخش
است.
در اشراقِ آذرخش،
پروانه در دلم
بال می زند
و آسمان
آب می شود،
وآشوبِ ناب،
از هر کرانه
سرازیر می شود.
نور،
کنارِ جرمِ عظیمِ خاطره
خم می شود،
و
زمان
که دیریست
رفته،
باز می آید،
به من،
به تو
به رودِ سرخِ خشم.
غریب نیست،
چه آشناست
صدای بالِ لشگرِ پروانه
و
سیل
و رودخانه ای از خون.
زمان کجاست؟
زمان کجاست؟
میانِ حفره ی تاریکِ
یاد.
در این خیال،
دلم
بسانِ آسمانکِ بی تاب
پُر از
صدایِ رعد
و
نیزه هایِ برق،
"نگاه کن،
نگاه کن،
نگاه،
چگونه قطره
قطره،
قطره"
آب می شود.




Comments