هوا
- Jamshid Shirani
- Sep 23
- 1 min read

دبلیو اِس مِروین
ترجمه جمشید شیرانی
بهراستی شب است.
زیر عودِِ واژگون با تنها یک سیم،
به راهِ خویش میروم،
که آوای غریبی است.
این سو غبار، از آن سو غبار.
گوش میسپارم به هر دو،
لیک میروم به راهِ خویش.
برگها را به یاد می آورم،
نشسته به داوری،
و بعد زمستان.
باران را به یاد می آورم با جاده های بسیارش،
این همه راه را می رود.
به ناکجا.
به گاهِ جوانی، به هنگام پیری،
فردا را از یاد میبرم، انسانِ نابینا
زندگی را از یاد می برم در میان دریچههای مدفون،
چشمانِ میانِ پرده
دیوار
رویان از درونِ جاودانگی.
از یاد میبرم سکوت را،
مالکِ لبخند را.
بی شک همین است که میخواستم انجام بدهم:
راه رفتن در شب میان دو کویر،
آواز خوان.




Comments