شعری برای خانه، غزلی برای کوچ
چیزی برایِ ماندن در شهرِ هیچ و پوچ
زآوازها که خواندیم در کوچه های دور
زاندیشه ها که گم شد در خاکِ بی غرور
بر باد ها نشستیم چون خاک های سست
ناگشت از این سفرمان ویرانه ای درست
دلبسته با خیالی کِشتیم تا سَحَر
جز شور- خاک و خس، لیک، ناوردمان ثمر
زورق بر آب دریا بنشانده ایم و لول
بس موج هایِ تکرار، بس خاک هایِ گول
آن سو نویدِ بودن بیعانه ی سکوت
واین سو، رها چو فریاد، در تارِ عنکبوت
۱۳۶۳
Comments