
جمشید شیرانی
در سوگ داریوش
آوای تبعید - اول آبان هزار و چهارصد و دو
http://avaetabid.com/?p=4996
نامت تمامی داریوش های جهان
امّا
چهره ات یگانه بود.
رخسارِ آفتاب سوخته
را
به تماشای سُربیِ دریا
می بُردی
در آن سوی دشت های سُرخ
و
درّه های مِه آلود
و
خلنگزارهای خاموش
که نفس در سینه حبس کرده بودند
انتطارِ سواری را
که به دیدار دریا
می شتافت
بر
اسبی،
- اسبی از خاکستر
با
یالی از آتش -
و سایه ای
که بالِ مرغکِ باران است.
می پُرسم از کجا
می آیی؟
می گویی
از کجا نه،
از چگونه می آیم
از چرا
و
بی درنگ
در خَمِ جاده
نهان می شوی
و
نامت را
با خود می بری
بر تَرکِ آتش و خاکستر
و
می سپاری
چهره ات را
به این سنگ نگاره - نقشِ برجسته -
در دلِ
این کوه.
Comentarios