پشت در ایستاده ام تا که صدا کنی مرا
لب بگشا کز این غمِ کهنه جدا کنی مرا
گوش نداده ام به کس تا تو خموش مانده ای
پای قفس فتاده ام تا تو رها کنی مرا
سبز نمی شود دلم بی دَمِ جانفزای تو
زمزمه کن که همرهِ باد صبا کنی مرا
جای به جا نشسته ام بر رهِ انتظارِ تو
پای بنه که فارغ از این همه جا کنی مرا
پشتِ در ایستاده ام گوش به زنگِ دعوتی
دستِ دعا گشوده تا وعده وفا کنی مرا
در دلِ خود شکسته این پیکرِ خُردِ ناتوان
خشتِ امید می پزم تا تو بنا کنی مرا
Comments