جمشید شیرانی
(۱)
در این آتشکده
بی تردید
گام منه،
بی گمان و بی شُبهه.
(٢)
خِرَد را همچون نواله ای نوشین
در کامِ جان فرو بر
بی تُفاله ی ایمان
بی میانجی شاکیانِ بی مایه.
(٣)
سروده های کهن را
در دُرجِ خاطره دریاب
و آفتاب را
که بی نیاز
به رسواگری برآمده است
خدایانِ بی خِرَد،
پیامبرانِ پلید،
و سایه های وَهْم آلوده را.
(۴)
جهان آفریده ی پندار است
پندارِ نیک جهانِ ستوده
می آفریند
و رشک و آز و پستیِ اندیشه
آن چه را که ابلیس،
اهریمنِ مُجَسّم.
(۵)
کبوتران سپید
بر فرازِ میدان
پنجره می گشایند
انفجارِ شکوفه را.
یاسمن
آه، یاسمن، آری
بر نمی تابد
گلدان را
وعطرِ سنبل
تا کجا خواهد بُرد
ما را
(۶)
آسمانی بس فراخ تر
است
این جهانِ فرسوده را
آسمانِ چلچله ها
و پرستوهای ناگهان
و خورشیدهای پنهان
(٧)
یک کهکشان ستاره
چشم براه بهاران.
Comments