سرود سرخپوستان
ترجمه جمشید شیرانی
کودکِ ماه، بلم، زورقِ سیمگون،
می راند و می راند در غربِ سرزمین مادری.
دسته ای روباهِ نقره پوش.
تصویر مبهمی از روباهانِ نقره پوش،
می نشیند و حلقه می زند به گِردِ ماهِ سرزمین مادری.
ستاره ی کهربایی از آنِ یک دونده،
و رَجی از ستارگانِ آبی برای دوندگان،
ردیفی می سازند از تماشاییان.
آه! روباهک، ماهِ کوچک، دوندگان،
شما قابِ خاطره هایید،
سپیدْ-آتش نبشته ای از آرمان های مردِ سُرخ.
چه کسی می نشیند، چهار زانو، دست بر سینه،
تا جلوه ی خویش را یگانه کند با آنِ ماه، ستاره و غرب؟
ارواحِ درّه ی می سی سی پی کیانند
که با پیشانی مِسینِ خود
بر تَرکِ اسبانِ پُر توانشان می گذرند در دلِ شب؟
بی لگام،
دستی به مِهر بر گردنِ اسب،
می رانند در دلِ شب بر کوره راهِ بلندِ کهن.
چرا هر گاه روبهانِ نقره پوش
به گِردِ ماه نو می نشینند
و زورقی سیمگون می راند در غربِ سرزمین مادری،
باز می گردند اینان؟
Comments