
جمشید شیرانی
می شمرم یک به یک حاصل اندوه را
تا به شمار آورم خرمن انبوه را
کوه غمان بر دلم نیست بپرسد کسی
تا به کجا می بری خیره تو این کوه را
دوست خرامان گذشت جان منش در جوار
رفت و نیارد به یاد این دل بی روح را
اشک نو آرم همی هدیه ی پندار او
وَهمِ تماشا خوش است دیده ی مجروح را
در سفرم روز و شب در دل اندیشه تا
مَرهَمِ یاد آورم سینه ی مشروح را
گر بدهندم بهشت در عوض یاد او
می ندهم یک نفس این غم نستوه را
باز نشینم به کار بار غمش در کنار
تا شمرم بی قرار حاصل اندوه را
Comments