
جمشید شیرانی
گوش کن ای دل اَر تو را باز ندا دهد کسی
کز دَمِ این مُنادیان بو که به بوی جان رسی
می دمد از عِذار گُل صورتِ سُرخِ مهوشی
ماهِ فلک زِ شرمِ او جلوه نمی کند بسی
خامشی ای دل از چه رو رقص کن و ترانه گو
خار دمد به پای گُل هان تو نه کمتر از خسی
وسوسه می کند صبا خیز و به نزد من در آ
تا که ز کوی عاشقان هدیه دهم تو را بسی
مرغکِ مست نغمه خوان بانگ زند ز نای جان
کای ز دیارِ خامُشان، هست در این سرا کسی؟
مست شرابِ خام شو نیمه شبان به بام شو
تا که ز ماه بشنوی چند ز قافله پسی
نیست به سینه خواهشت، روز و شب است کاهشت
گرچه به پاست آتشت، باز تو خام و نارسی
Комментарии