
بر سکوی اختیار
ایستاده ای
عنانِ بادت در کف.
و
صلح نمی جوید دیگر
این بادِ پریشانِ
مست.
عطارِ شوریده
طبله می نهد بر ترازو
و دو شاهینِ بی قرار
می گمارد
به داوری،
بال افشان و
پَر کشان.
و وزنِ سنگینِ باد را
تاب
نمی آرد
این سنجه ی نامیزان.
ناگهان...
گزمه ها فرا می رسند با
فرمانِ بازداشت
در دست هایشان:
یا زلف
یا نسیم
یا هر دو،
وَرنه
دو چشمانِ اشتیاق.
Comments