جمشید شیرانی
ایران امروز دوشنبه یازدهم ژوئن ۲۰۱۸
تمام روز در یادِ رضا بودم. مدت زیادی نبود که او را میشناختم. در بزم دوستان ملاقاتش کردم و در همان نگاه اول پیوند مهر و دوستی بسته شد. صدای زیبایش از درونِ قلب بزرگ و شادش میگذشت و به دل مینشست. بیغل و غش، فروتن و سرشار از محبت بود. چند بار دیگر هم او را دیدم از جمله یک بار که ما را به خانهاش دعوت نمود. از دیدارش خوشحال میشدم اما ته قلبم از رنجی که میکشید آزرده بود. شب عروسی غزاله که دیدمش صدایش را از دست داده بود. دور و بر هم میپلکیدیم و درست نمیفهمیدم در گوشم چه زمزمه میکند. حسی به من میگفت که آوای خداحافظی است و همان هم بود. برایم پیامکی فرستاد: «آن که بود شرم و حیا پیشهاش خلق ربایند کلاه از سرش.» منظورش را نفهمیدم ولی حس کردم گله از دنیاست و حتماً حق هم داشت. این داستان یازدهم فروردین اتفاق افتاد. روز پانزدهم فروردین همچنان که در فکرش بودم یادداشت زیر را برایش فرستادم: «سلام رضا جان، از دیدارت خیلی خوشحال شدم، این همه بزرگواری و مهربانی در و جود نازنینت کیمیاست. برایت آرزوی بهبود کامل دارم و امیدوارم سلامت کامل را به دست آری. خیلی خوشحال میشوم ببینمت. اگر امکان آمدن پیش ما باشد بر ما منت میگذارید. لطفاً خبر بده.» پاسخ او کوتاه بود: «به همچنین. یک عکسبرداری و شیمی درمانی روز دوشنبه دارم. یک لحظه فراغت نیست. امیدوارم به زودی ببینمت.» پاسخ من این چنین بود: «هر وقت فراغتی حاصل شد در خدمتت هستیم و دوستان را دور هم جمع خواهیم کرد. با درود.» که بدرود بود و او دیگر در میان ما نیست.
المنة لله که در میکده باز است زان رو که مرا بر در او روی نیاز است رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم با دوست بگوییم که او محرم راز است – حافظ
به یاد لو آندره آس سالومه میافتم که در سوگ راینه ماریا ریلکه نوشته بود: «بر خلاف تصورِ رایج، سوگواری حالتِ عاطفیِ منحصر به فردی نیست بلکه مکالمهای مداوم با عزیزِ از دست رفته برای هر چه نزدیک تر آوردنِ او است. چرا که مرگ نوعی عبورِ فعال به قلمروِ ناپیدا، و نه صرفاً ناپدید شدنِ محض است. ما نه تنها چیزی را از دست ندادهایم بلکه چیزی را نیز، چنان که پیش از آن هرگز میسر نبوده است، به دست آورده ایم. هنگامی که سطحِ بیرونی وجود شخص، که به طور مداوم در حال دگرگونی و تاًثیر پذیری است، از حرکت باز میایستد، برای نخستین بار ما متوجه ماهیت اصلی وجود او میشویم: درست همان چیزی که ما در جریانِ زندگیِ عادی جذب و درک نکرده بودهایم.
این جریانِ تازه با همان فوریتِ غیر ارادیِ ارتباطهای شخصیِ گذشته محقق میشود؛ به این معنا که از بزرگداشت یا تقدیرِ ارادیِ آرزومندیهایِ دلخواه ذهن نشأت نمیگیرد. در حقیقت حتی تصورات و انگیزههایِ مطرحِ گذشته نمیتوانند تملکِ شورانگیزِ این تجربه را، که دستیابی به امری غیر قابلِ تصور را ممکن میسازد، مخدوش سازد: در انتظارِ خبری از سویِ آن که لب فرو بسته است - به همهمه گوش فرا داده! نصیحتی بی وقفه که از درونِ آرامش بر میخیزد.
و برایِ من گذار از سال ١٩٢٦ به ١٩٢٧، که راینه ماریا ریلکه در نامهای از بستر مرگش آن را «توفانی تهدید آمیز» خوانده بود، به همین گونه میگذشت. تفاوتِ معماگونهیِ مرگ و زندگی به حداقل رسیده بود. در حقیقت، ما به این نتیجه رسیده بودیم که تمامی مراوداتِ اجتماعی عاقبت در خشونتِ تسلیم ما به پایان میرسد. اما آیا گرامیترینِ این خاطرات نیست - همان نشانهها و تصاویرِ نخستین تسلیمهایِ ما در برابر عشق که از آنها مهر ورزیدن آموخته بودیم حتی پیش از آن که در وجود آمده باشند - که به طرزی ویژه مانندِ آرایش ابرها در آسمانِ خاور در نورِ خورشیدی که در باختر غروب میکند میدرخشند؟ و در زمانِ حیاتمان چه اندک میدانیم در بارهی آن شعلهیِ فروزانی که وابستگیِ ما به آن مانع خاموشیاش میشود. عزیزِ از دست رفته، شاید هولناک تر از همیشه، در تابوت خفته است، اما آن محبوب دیگر نیز هست که میخواهد حضورِ خویش را در مکالمهای پویا، واقعیتی مانا، چرا که حاوی چیزی است که جاودانه ما را در زندگی و مرگ یگانه میکند، به ما بقبولاند.»
دیدگاه غریبی است و عمیقاً انسانی مینماید. ای کاش در عمل اصالت خود را به اثبات برساند. شعری از ریلکه را هم که عشق ناب است ضمیمه میکنم و برای گُلی میفرستم. حالا او باید سیم خودش را با آن سیم ناپیدای دیگر هماهنگ کند.
ترانه عاشقانه چگونه بپایم جانم را، تا آنِ تو را بِنیازارد؟ چگونه از فرازِ تو آن را به نزد دیگران بَرَم؟ آه، مشتاقانه پناهش خواهم داد در میانِ سایههایِ مکانی متروک تا از جنبشِ درونِ تو بر خود بِنَلَرزَد. امّا هر آن چه ما را لمس میکند، آری هر چیز ما را فراهم میآورد بسانِ آرشهای که از دو سیم نغمهای هماهنگ میآفریند. از درونِ کدام ساز این چنین در هم تنیده بر میآییم؟ از دستانِ کدام نوازنده این سان زاده میشویم؟ ای ترانهیِ نوشین.
ر. م. ریلکه، اشعار تازه، ١٩٠٧
ترجمهها از نویسنده است.
Comments