
جمشید شیرانی
برای سراج
جهانم،
تلِ خاکستری بود
تفته
بر گدازه ی آتشفشان
و پریشیده
در توفانِ شومِ عصیان.
***
نطفه ی کابوس
در زهدانِ خونینِ هذیان
بودم
تا
در آتش دیده بگشایم
و
تشنه
در شورآبه چشم فروبندم
عریان.
***
حسرتِ تاریخ
پنجه در گلوگاهم فشرد
تا
تاریخِ حسرت
دمی بیاساید.
***
حیرتِ تاریک
سایبانی شد
بر حنجره ی فریادم
در پستوی بی دریچه ی
نسیان.
نسیانِ کور
نسیانِ خاکِ خاموش
نسیانِ آسمانِ تیره
و نسیانِ آب در دگردیسی بی پایان.
***
جفتِ تیره ی کابوس
حفره های قلبم را
از خونِ لخته
بیانباشت
تا
خفتن
در آب
تا خفتن
در آه.
Commentaires