top of page

جهان بی نُماد

  • Writer: Jamshid Shirani
    Jamshid Shirani
  • Jun 22
  • 1 min read

















جمشید شیرانی


(۱)

جهانِ کهنه

از نماد

تهی می شود،

از ایما،

از اشاره.

نگاه،

به غمزه

پُشتِ پلکِ شب

غروب می کند.

چه بی بهانه

فصلِ شاعران

تباه می شود.

درخت،

رود،

بهار،

هلاک می شود

و خاکِ چاک چاک

غبارِ بی نمادِ هر نسیم.

و ترجمانِ هیچ نیست

غبارِ وَهْم.

آه،

نگاهِ خسته (چشم بسته)

بی گناه

نیست.

 

(٢)

در این کرانه

سایه نیست.

کجاست

سایه سارِ سردِ بید

و

ابر؟

چه بی بهانه

سایه

آب می شود

به زیرِ

آفتاب.

غبار نیست،

در این نسیمِ بی نماد

گَردِ خاک نیست

نگاه،

آه

نگاهِ خسته

پشتِ پلکِ شب

فرونشسته است.

نگاه،

آه،

نگاه

آن نگاه

نیست.

 
 
 

Recent Posts

See All

Comentarios


bottom of page