جنگ و جنگل
- Jamshid Shirani
- Jun 21
- 1 min read
Updated: Jun 25

جمشید شیرانی
غروبِ جنگل
از سَحَر
آغاز می شود،
در تاجپوشِ بلوط های در هم تنیده
و
کاج های همفشرده
بر کفپوشی از پیچکِ خیس و
خزه های خوابناک
و
سایه ی انبوه.
در این جنگل،
سرچشمه
اشکِ برگ است،
آیینه ی کبود
جاری
از سرپنجه های نگونسار
تا
بستر نمناکِ خاک.
راه می روی
در سکوتِ سیاهی
و سایه گم می شود
در میانِ کولابِ تیره
آیینه ی کبودِ رمزها و رازها،
نمادها و نشانه های نهفته
در
سکونِ سایه بان.
نه نور،
نه باد،
نه سایه،
نه رهگذار،
در این سیاهی خاموش.
رؤیای مُردن
در چشم اندازِ چشمه را
کنارِ این گوزنِ جانسپرده
- با تیرِ آه و قلب رمیده -
دفن می کنی
به یادِ آتشفشانِ آینه
- سیماب و سنگ -
و آبراهه های بلورین
و
دست های تشنه ی افرا
به زیرِ سقفِ سیاهی.
از درونِ جنگلِ حیران
به شب
پناه می بری،
بر آسْمانِ غمزده
پرتابه های شتابنده هست
دریغا
شهابِ رهگذری نیست.
コメント