جمشید شیرانی
ای همه صبح روشنم، عمر مرا تو کاستی
نیست نشان زِ مهرِ تو، جان پدر کجاستی؟
گلبُن جانفزای من، نو گُلِ دلگشایِ من
می شنوی صدایِ من؟ خیره خمُش چراستی؟
کشته ی سروِ قامتتْ، سروقدانِ هر چمن
از غم قّد و قامتت، قامت من دوتاستی
می زنمت ز دل صدا، خیز و به شامم اندر آ
جان پدر چنین جفا، بر پدران رواستی؟
تیر غمت رسد به جان ، کارد رسد به استخوان
ناله رسد به آسمان، از چه تو بیصداستی؟
رفت قرار من زتن، مویه کنم بر این وطن
رخت و لباس او کفن، روز و شبش عزاستی
کابلِ خون و آتشش، کوی به کو سیاوشش
کاش کمان آرشش، بودی و تیر راستی
Comentarios