top of page

تماشا

  • Writer: Jamshid Shirani
    Jamshid Shirani
  • Jun 21
  • 1 min read

Updated: Jun 22

















جمشید شیرانی

از سبب هجر اوست شب که سیه‌پوش گشت/ توی به تو دودِ شب ز آتش سودای ماست/نیست ز من باورت؟ این سخن از شب بپرس/تا بدهد شرح آنک فتنه فردای ماست - مولوی


چشمِ شب خوابِ تماشای تو را می بیند

دیده در آینه رؤیای تو را می بیند

سَرِ سرگشته به سامان نرسد تا سَرِ زلف

در سراپرده سراپای تو را می بیند

ماه گردون چو هلالیست زحسرت که کجا

کهکشانی رُخِ مهسای تو را می بیند

چه جنونی ست که جان در دلِ این نقشِ فریب

هر نفس روی فریبای تو را می بیند

دیده با سروِ چمن غرقِ نظربازی هاست

خوش در این وَهمْ که بالای تو را می بیند

بس سفر کرد و نظر کرد به هر شهر و دیار

باز دانست نه همتای تو را می بیند

جان ما سوخت در این فُرقت و دل غرقِ امید

کعاقبت روی دلارای تو را می بیند

 
 
 

Comments


bottom of page