جمشید شیرانی
به ز. ط.
سه غم آمد بجانم هر سه یکبار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره دیره
غم یار و غم یار و غم یار (باباطاهر)
غمِ ستُرگ
اندوهِ خٌرد را
خاکستر می کند
در دیده ای
که آینه ی بیداد است.
تاریخ را
در مردمانِ چشمانت
می نگرم
در هر نگاه
زخمی گشوده سُرخ
به لبخندی تلخ.
رودی عزیز
جاری است
باز
در بسترِ هیهات.
آفتابگردان
رُخ از تماشا
فرو می پوشد
و سر به سوگ
فرو می آرد
امّا
جهان
آیینه را
شهادتِ دیدار است
و دیده
نقشِ غم از لوح سینه
نخواهد شُست.
آیینه را مجالِ تأمل نیست.
Comments