جمشید شیرانی
اى با وفا غريبه، با ما چه كار كردى؟
هم شيشه را شكستى هم تركِ يار كردى
چون گيسوىِ كمندت ما را به باد دادى
صد باره هى نمودى گرد وغبار كردى
رام تو گشت اين دل تا در دلش بمانى
از دام او رهيدى رفتى فرار كردى
بى نورِ چشمِ مستت ناديده راه و چاهم
اى دل سيه جهانم (تو روزم) چون شام تار كردى
بى موى چون شلالت جز مويه كار ما نِی
زآن آب ديده ما را بر نى سوار كردى
يادش به خير اى گل بودى بهار جانم
دل كندى و ندانى چون با بهار كردى
رخ تافتی زرویم وین زنگ خورده دل را
در آرزوی رویت آیینه دار کردی
خوابش نميبرد از روياى يار ديدن
اى ماه بى قراران دل بى قرار كردى
آيينه روىْ جانان روی از رخم مگردان
اينك كه جان ما را در دل شكار كردى
Comments