جمشید شیرانی
خدای من
با بهار می آید
در آینه می خرامد
و سرزمینِ سَرسبزِ سفره را
از پُشتِ زلفِ سنبل
سِیر می کند:
سبزه، سیب و سنجد و سمنو
سماغ و سرکه و سیر
و...
ساقی
پس
مست از درون آینه فریاد می کشد
این ایزدِ نوشخوار
با پژواک کلامی که
گردش جام است و خنده ی ایّام
خدای من
در آینه تاک می نشاند و
و بر گلدسته ترانه
هوای گنبدِ آیینه اش
مستِ نگاهِ نرگس شیراز است
Commenti