مارسی لَکی
ترجمه جمشید شیرانی
بر بال های اسبِ روان
می خرامد موسیقی نوشینت
پیرِ آسمان نغمه ی تو را می نوازد
در باد
و دانه های باران نوازندگانت.
ماه، می رقصد بر آسمان
و من، می شنوم ترانه ات را در قلبم.
باران می بارد
می نشینم در تاریکی
گوش سپُرده به یادهایم
و می نوازم با سرانگشتانم
هستی سرآمده را بر قابِ پنجره.
وزن را در می یابم
امّا
ترانه را از یاد برده ام.
خیالِ جستجوگرم سَرَک می کشد
به هر سو،
آیا هرگز ابیاتِ گمشده ی این ترانه را
بازخواهم یافت؟
سکوت، پاسخِ پُرسشِ ناپُرسیده ی من است.
شیفته ی تنهایی
آرامش
سبک می رقصم در میانِ سکوت
پای کشان در باد
سایه ام می لرزد
در فراخنای زمان
آندم که روز تسلیم می شود
به نجوای شب.
آرامشا!
چنان در می یابم
که از آن توام.
Comments