top of page

از زبانِ برگ

  • Writer: Jamshid Shirani
    Jamshid Shirani
  • Jun 22
  • 1 min read













جمشید شیرانی


از اضطرابِ بیداد می لرزد اندرونم

در وحشتِ هیاهو هِی می زند جنونم

با باد می گریزد سبزینه از وجودم

سرد است از دَمِ دِی رگبرگ های خونم

آشفته دل ز توفان مُهر است بر دهانم

آسیمه سر ز دوران سست است هر ستونم

این شاخه می مَکَد باز شیرابه ی حیاتم

تا بسپرد سبکبار با بختِ باژگونم

یک روز همچو شمشیر خاموش در نیامم

از قهرِ باد پاییز فریاد زن کنونم

دیگر سپر نسازم زاین پهنکِ نگونسار

چون همچو نیزه دیگر در خاک سرنگونم

پاییز بین که چون بر این چهره داده چینم

آیینه دیده برچین تا ننگری که چونم

 
 
 

Comments


bottom of page